سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ازهردری سخنی
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 87 مرداد 20 ساعت 1:29 عصریه روز

روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده

...................................

روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم

....................................

بعد از رفتن تو فقط من مانده ام و روزهایی که بی تو تکرار می شوند و من در خلوت شبهای بی ستاره ام از به تو اندیشیدن عادتی ساخته ام دراز به درازای آرزوهایی که برایت داشتم و هنوز نمی دانم برق نگاه کدامین لیلی نی نی چشمان تو را خیره کرد و تیشه ی عشق کدامین فرهاد ریشه ی عشقمان را خشکاند ! اما میدانم که چون مجنون تا ابد در بیابان چشمانت به انتظار تو خواهم ماند....

...........................

گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند گاه یک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم
متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 87 مرداد 16 ساعت 1:43 عصرساده

 آنچنان ساده ام
که گنجشک ها هم
میتوانند
در جیب هایم لانه کنند
با پروانه ای
سال ها دوست می شوم
برای پای مورچه ام
که به گل می ماند
های های گریه می کنم
در دور و دراز باور خود
کودک می مانم
همیشه
حالا
چقدر با من روراستی
از اینجا تا کجای دنیا
برای تو بدوم
و یا با کدام شاخه ی خیانت
خودم را
حلق آویز کنم
روزی وقتی که دیگر من نیستم
نمی خواهم
در پیدا و پنهان
تلخ بخندی
و یا به خنده
بگویی
که من
واقعا ساده بودم
حتی
در پیله ی تصور و تصویر


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 87 مرداد 13 ساعت 12:42 صبحوقتیکه نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن ، مثل تنها مردن ؟؟!!

متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 87 مرداد 13 ساعت 12:40 صبحlove

 : _########_______________________________
___####_________________________________
___####_________________________________
___####_________________________________
___####_________________________________
___####_________________________________
___####_________________________________
___####_________________________________
___####______###______###_______________
_########__#####___#####________________
___________#######__######______________
__________################______________
__________################______________
___________###############______________
____________#############_______________
_____________###########_____###___###__
______________#########______###___###__
_______________#######_______###___###__
________________#####________###___###__
_________________###_________###___###__
__________________#___________#######___
_______________________________#####____




 


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 87 مرداد 6 ساعت 1:20 صبحشعر طنز

دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست   
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم برسرم؟  
روی دستت باد کردم مادرم!
سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد
هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
ها را از وجودت دور کن 
این همه شوهر یکی را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
ای رفیق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعیدویاسر وایضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سینما
بگذریم از مابقی ماجرا!
یک سری هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای حاج علی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد ،بله
بعد جعفر یار من عباس بود
البته وسواسی وحساس بود
بعد ازآن وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدم
بعدهانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو
گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمی دادم به هرکس اینقدر
خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
واقعا که پوز مادر را زدی 


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 87 مرداد 6 ساعت 12:56 صبحتنها

یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم  
و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی
تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابد
باهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». 

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من
هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه
جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه
چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا
خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم.
فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامه‌ش
نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه می‌دونی؟
من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم و
زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی
تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من
قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه
می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند
کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.
من هم خیلی تنهام».
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی
خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که
نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام

 


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 87 مرداد 6 ساعت 12:52 صبحپیکر تراش

پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال  

یک شب تو را زمرمر شعر آفریده ام

تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم

بر قامتت که وسوسه شست و شو در اوست

پاشیده ام شراب کف آلود ماه را

تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم

وزدیده ام زچشم حسودان نگاه را

تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم

دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام

از هر زنی، تراش تنی وام کرده ام

از هر قدی، کرشمه رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد

 در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای

مست از می غروری و دور از غم منی

گویی دل از کسی که تو را ساخت ، کنده ای

هشدار ! زانکه در پس این پرده نیاز

آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند

بینند سایه هاکه تو را هم شکسته ام !


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
   1   2   3   4      >

درباره خودم
ازهردری سخنی
haparooot
لوگوی من
ازهردری سخنی
لوگوی دوستان من

اشتراک در خبرنامه