سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ازهردری سخنی
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 87 مرداد 6 ساعت 12:49 صبح...

عزیزا کاسه ی چشمم سرایت
میان هر دو چشمم خاک پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشیند خار مژگانم به پایت

 

بوسه بوسه یعنی وصله ی شیرین دو لب... بوسه یعنی مستی از مشروب عشق... بوسه یعنی لذت دل دادگی... لذت از شب . لذت از دیوانگی... بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق... طعم شیرینی به رنگ سادگی... بوسه یعنی آغازی برای ما شدن... لحظه ی با دلبری تنها شدن... بوسه سرفصله کتاب عاشقی... بوسه رمز وارد دلها شدن... بوسه آتش می زند بر جسم و جان... بوسه یعنی عشق من با من بمان!...

 همین چیز های کوچک ، همین فضایل ساده اند که عطیه ی برتر را تشکیل می دهند . عشق از نه عنصر اصلی تشکیل شده است :
بردباری : عشق بردبار است .
مهربانی: مهربان است .
سخاوت : عشق در آتش حسد نمی سوزد .
فروتنی : غرور ندارد .
ظرافت : عشق اطوار ناپسندیده ندارد .
تسلیم : نفع خود را خواهان نیست .
تسامح : خشم نمی گیرد.
معصومیت : سوء ظن ندارد .
صداقت : از ناراستی شاد نمی شود ، اما با راستی به شعف می آید .


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 87 مرداد 6 ساعت 12:47 صبحشعر

مث اون موج صبوری که وفا داره به دریا
تو مهی مثل حقیقت مهربونی مث رویا


چه قدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه
مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه


تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر
مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم اخر


تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر
تو همون ابی که رسمه بریزن پشت مسافر


مث برق دو تا چشمی توی یک قاب شکسته
مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته


مث اون مهمون خوبی که می اد اخر هفته
مث اون حرفی که از یاد در و پنجره رفته


مث پاییزی ولیکن پری از گل های پونه
مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمی مونه


تو مث چشمه ابی واسه تشنه تو بیابون
مث یه اشنا تو غربت واسه یه عاشق مجنون


تو مث یه سر پناهی واسه عابر پیاده
مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه


چشمه چشمای نازت مث اشک من زلاله
مث زندگی رو ابرا بودنت با من محاله


یه روزی بیا تو خوابم بشو شکل یک ستاره
توی خواب دختری که هیچ کس و جز تو نداره


تو یه عمره می درخشی تو یه قاب عکس خالی
اما من چشمام و دوختم به گلای سرخ قالی


تو مث باد بادک من که یه روز رفت پیش ابرا
بی خبر رفتی و خواستی بمونم تنهای تنها


تو مث دفتر مشقم پر خطای عجیبی
مث شاگردای اول کمی مغرور و نجیبی


دل تو یه اسمونه دل تنگ من زمینی
می دونم عوض نمی شی تو خودت گفتی همینی


تو مث اون کسی هستی که میره واسه همیشه
التماسش می کنی که بمون اون می گه نمی شه


مث یه تولدی تو مث تقدیر مث قسمت
مث الماسی که هیچ کس واسه اون نذاشته قیمت


مث نذر بچه هایی مث التماس گلدون
مث ابتدای راهی مث اینه مث شمعدون


مث قصه های زیبا پری از خوابای رنگی
حیفه که پیشم نمونن چشای به این قشنگی


پر نازی مث لیلی پر شعری مث نیما
دیدن تو رنگ مهره رفتن تو شب یلدا


بیا مثل اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد
دید یارش داره می میره موندش و صرف نظر کرد.

                                                                    

                                                                                                        مریم حیدرزاده
متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
پنج شنبه 87 مرداد 3 ساعت 1:30 صبحبی عنوان

میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی .... ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضیا از چشمت جاری میشه

-------------------------------------------------------- 

اون کـــــه خـــوابــــه ببینید چــه بی خــیاله اون کــــه بـــیـــدار همه چی براش سواله اون کـــــه خــــوابـــه یــــه جورایی غم نداره اون کـــــه بـــــیــــدار واسه غمهاش جا نداره زندگی فـــقـــط حــبــابــه قــصـــه بیدار و خوابه

------------------------------------------------------------ 

خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد

 ------------------------------------------------------------

آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم... آن عهد که بستیم به پیمانه شکستیم... ای فاتح هر قلب همان طور که گفتی... ما عهد شکستیم ولی دل نشکستیم..

-------------------------------------------------

در کنار من بمان ورنه تو را تهمت زنم

محرم اسرار من با راز من بگریخته . . .

 

 آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

 -----------------------------------------------------

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل همه آدما میشکنه

 -------------------------------------------------------

بس که دیوار دلم کوتاه است هر که از کوچه ای تنهایی من میگذرد به هوای هوسی هم که شده سرکی میکشدو میگذرد.

 --------------------------------------------------------

عشق یعنی رفتن راه وفا عشق یعنی پرواز در حال و هوا عشق یعنی جذب تو ترک جفا عشق یعنی چشم مست و بی ریا عشق یعنی سینه ای صاف از طلا عشق یعنی دو قلب از اوج نور عشق یعنی انتهای یک غرور عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی بت پرستش یک خدا دیدنت در اوج آنجا انتها عشق یعنی یک تخیل خواب ناز عشق یعنی با تو بودن یک نیاز عشق یعنی لاله ها رنگ صفا عشق یعنی دوری و زجر و وفا عشق یعنی دیدن رویای تو عشق یعنی عشق و عشق و عشق تو

 


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
پنج شنبه 87 مرداد 3 ساعت 1:14 صبحنامه

واسه تو نامه نوشتم .......... که دیگه از تو گذشتم می دونم دوستم نداری .......... من همینه سرنوشتم * از ته دل با صداقت .......... دل می گه برو سلامت می دونم نبودن تو .......... نمی گیره رنگ عادت * بودنت مثل یه نعمت .......... داشتن تو آره حسرت بودن حتی یه لحظه .......... در کنار تو غنیمت * آخ چه حیف شد که تو رفتی .......... آخ چه حیف شد برنگشتی شب رفتن تو دل گفت .......... ای خدا چه سرگذشتی * من می خوام اینو بدونی .......... از توی چشام بخونی توی این قلب شکسته .......... تا ابد عزیز میمونی


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
پنج شنبه 87 مرداد 3 ساعت 1:12 صبحعشق

چی بود...بود...و تونست بر من غلبه کنه و منو به طرفه خودش بکشونه...آره...درست همون چیزی بود که از دور به نظر میرسید...گذشت...یه هفته...دو هفته...بار اول که گفت دوستت دارم...منم گفتم دوستت دارم...بار دوم که گفت دوستت دارم منم گفتم دوستت دارم...بار سوم که گفت دوستت دارم.. منم گفتم دوستت دارم...من باورم شده بود...باورم شده بود...باورم شده بود...نمیدونم چرا...شاید به خاطر اون حس بود که هر بار که میدیدمش بیدار می شد

ای کاش...ای کاش...برای بار سوم که گفت عاشقتم باورم نمیشد...اون موقع دیگه اینطوری نبودم ...چشمم پره اشک و صدام پره بغض...براستی اگر عشق دروغ نبود ما چطوری میتونستیم به این راحتی اون رو به دروغ ببخشیم...بگذریم...من باورم شد که اون عاشقمه...نمیدونم چرا بهش گفتم عاشقتم...شاید به خاطر اون هوسی که در من بود...آن هوس شیطانی...که براستی چه میشد که همه چیز بود بجز هوس....دنیا خالی از گناه بود...و عشق هرگز مثل گناه بی ارزش نمیشد...آره من در اون لحظه گفتم

چون واقعا عاشقش شده بودم ، باورم شده بود که عاشقشم...چون اصلا فکر نمیکردم یه روز به من بگه برو دیگه نمیخوامت... من در اون لحظه گفتم عاشقتم چون فکر نمیکردم خیانت کنه...اما...اون خیانت کرد...اونجا بود که عشق چهره ی سوم خودشو نشون داد...خیانت...و اونجا بود که من فهمیدم عشق سه نصر بیشتر نیست...یا بهتر بگم...سه کناه بیشتر نیست...دروغ ، هوس ، خیانت
متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
دوشنبه 87 تیر 31 ساعت 12:43 صبحترین ها

مهربان ترین آدم دنیا:                                 مادر

شیرین ترین لحظه زندگی:                         عیدی گرفتن یک بچه

بهترین دوست نوجوانی:                            تنهایی

بهترین هدیه ی جوانی:                             نگاه

فتنه انگیزترین چیز توی زندگی:                  دروغ

بهتریم هدیه دوران عاشقی:                      بوسه


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
دوشنبه 87 تیر 31 ساعت 12:37 صبحخدا هست

 مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت
در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت
آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته با شد
مشتری پرسید چرا؟
آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان اینهمه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت
به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد
مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف
با سرعت به آرایشگاه برگشت و به ارایشگر گفت : می دانی به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند
مرد با تعجب گفت :چرا این حرف را میزنی؟
من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم
مشتری با اعتراض گفت : پس چرا کسانی مثل آن مرد بیرون از آرایشگاه وجود دارند
آرایشگر گفت : آرایشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند
مشتری گفت دقیقا همین است
خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند
!
برای همین است که اینهمه درد و رنج در دنیا وجود دارد

 


متن فوق توسط: haparooot نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
<      1   2   3   4      >

درباره خودم
ازهردری سخنی
haparooot
لوگوی من
ازهردری سخنی
لوگوی دوستان من

اشتراک در خبرنامه